شاید خودش دوست دارد که اینطور مظلومانه در کنجی از بازار قدیم تهران بخوابد و کسی مزاحمش نشود؛ پادشاهی که ۶سال حاکم ایران و آخرین پادشاه دوران خود بود. مظلومانه کشته و در گوشهای از حرم امامزاده زید (ع) دفن شد و خیلیها از حضورش و مزارش در اینجا بیخبرند.
مغازههای بازار تهران تعطیل شده و کاسبها و مشتریها با درحال خروج از محدوده بازار هستند. انگار ساعت فعالیت امامزاده زید (ع) هم تمام شده و درها را بستهاند. هرچه باشد؛ این امامزاده داخل بازار قرار دارد و بیشتر زائرانش را همین کسبه تشکیل میدهند.
شب قبل، یخچال کوچک مغازه کناری امامزاده را دزدیدهاند و صاحب مغازه و نگهبان امامزاده مشغول صحبت با همدیگر هستند. از نگهبان اجازه میگیرم تا سری به مزار «لطفعلیخان زند» بزنم. میگوید روز دیگری بیایم و وقتی اصرارم را میبیند، میگوید: «قبر لطفعلیخان بسته است! فقط میتوانید از پشت در سنگ قبرش را ببینید.»
از او میخواهم به دیدن ۲دقیقهایام از مزار لطفعلیخان رضایت دهد و بالاخره قبول میکند. سمت راست امامزاده و نزدیک ورودی شبستان زنانه، به اتاقکمانندی شبیه یک حجره میرسم که مزار لطفعلیخان زند در آن قرار دارد. پادشاهی که در زیبایی، دلاوری و هوش بالا نظیر نداشت.
قبری که رو به قبله نیست
امکان زیارت سنگ قبر لطفعلیخان زند وجود ندارد و از پشت میلهها، چهره سنگتراشی شدهاش را روی سنگ مزارش میبینم. قبر رو به قبله نیست و «آغا محمدخان قاجار» که دستور قتل او را داده، چنین دستوری داده است. کنار سنگ قبر، چهارپایهای آهنی با مقداری مصالح ساختمانی و قوطی نوشابههای خالی دیده میشود. سراغ مسئولان امامزاده را میگیرم تا علت بسته بودن درها را بدانم.
حضور ندارند و نگهبان امامزاده میگوید: «کارگرها مشغول گچکاری دیوار و سقف این اتاق هستند و قرار است به جای سنگ مرمر، شیشهای با عکس و اسم لطفعلیخان روی قبر نصب کنند. پس از اتمام کارها، امکان ورود به حجره فراهم میشود.»
بیرون از امامزاده، جلوی تعدادی از رهگذران و مغازهدارها را میگیرم که بهسرعت در حال رفتن به خانههای خود هستند. ۹۰درصدشان از وجود مزار لطفعلیخان در این امامزاده بیخبرند؛ حتی آنهایی که عنوان میکنند سالهاست برای اقامه نماز و زیارت وارد این صحن مطهر شدهاند.
آنهایی هم که از این موضوع خبر دارند، عنوان میکنند که سالهاست از پشت در و میلهها، این سنگ قبر را تماشا کردهاند و تاکنون نتوانستهاند پا در اتاق بگذارند.
سراغ مغازهدار کناری امامزاده میروم که حرکاتم را زیر نظر دارد. سالهاست اینجا کاسبی میکند و محل کارش، سرجمع ۲متر هم نمیشود.
برایش جای سئوال دارد که چرا مزار یک سردار قدیمی، سوژه گزارشم شده و وقتی میگویم لطفعلیخان، پادشاه ایران بوده، تعجب میکند. حق هم دارد. متأسفانه هر چه چشم میچرخانم، اثری از تابلویی که زائران و رهگذران را با این مقبره آشنا و به آنها معرفی کند، نمیبینم.
«موسی جعفرزاده» که سالهاست در بازار بزازها کار میکند، میگوید: «یادم میآید روی کتیبهای که روی قبر قرار داشت، نوشته شده بود «سردار بزرگ ایرانی». برای همین خیلیها فکر میکنند اینجا مزار یک سردار است.» سپس ادامه میدهد: «چندبار آرامگاه لطفعلیخان را مرمت کردهاند.
در گذشته، کاشیهای قدیمی داشت که کنده و جای آن سنگ نصب کردند. میگفتند پس از آن درها را باز میکنند، اما باز هم خبری نشد. من تا الآن کسی را ندیدهام که اجازه ورود به آنجا را پیدا کرده باشد.»
پیرمردی هم که خود را «سبزعلی» معرفی میکند، میگوید: «تا چند سال پیش، فرشهای مازاد امامزاده را در این اتاق، کنار سنگ قبر لطفعلیخان میگذاشتند و آنجا شبیه انبار فرش شده بود، اما حالا در حال مرمت هستند و فکر میکنم تا یک ماه دیگر بتوانید وارد اتاق شوید.»
وقتی از او درباره زندگی و علت دفن لطفعلیخان در این امامزاده میپرسم، میگوید: «شنیدهام که او را در حمام گلشن محله سید اسماعیل (ع) خفه کردند و جنازهاش را اینجا بدون آداب و تشریفات دفن کردند، حتی قبرش را رو به قبله نگذاشتند.»
سردار مهربان
لطفعلی خان زند سال۱۱۴۸ در شیراز به دنیا آمد. آخرین فرمانروای زند بود که حدود ۶سال حکومت کرد. او را «بهترین شمشیرزن روزگار شرق» مینامند و «سر هارفورد جونز» سیاستمدار انگلیسی که او را از نزدیک میشناخت، از لطفعلیخان زند به عنوان «آخرین پادشاه دلاور ایرانی» یاد کرده است.
لطفعلی خان، جوانی خوش سیما بود که چهرهای جذاب، قامتی کشیده و اندامی باریک، قوی و چالاک داشت. در سواری، تیراندازی، شمشیربازی و فنون مختلف تبحر داشت، اما یاور مظلومان بود و هر کسی که حاجتی داشت، دست خالی از حضورش خارج نمیشد.
میگفت نمیتوانم چهرهای را اندوهگین ببینم یا خودم سیر باشم و همنوعم گرسنه. هنگامی که در شیراز بود، شبها لباس مبدل میپوشید و به فقرا سرکشی میکرد. او مردی راستگو، جوانمرد و صریحاللهجه بود و خوشخلقی و دادگستریاش، مردم را به یاد «کریمخان زند» میانداخت.
از ادب و شعر هم بیبهره نبود و گاهی شعر میگفت. اشعار عرفانی شیخ محمود شبستری را زمزمه میکرد و به خواندن اشعار باباطاهر علاقه داشت. در اولین سال سلطنت خود نیز عدهای از شعرا و فضلای شیراز را مأمور کرد تا اشعار حافظ را مطالعه و قسمتهایی که متعلق به حضرت حافظ نبوده را حذف کنند.
لطفعلی خان زند علاقه زیادی هم به عمران و آبادانی کشور داشت. به عنوان مثال، ۳جاده شوسه بین شیراز و بوشهر، شیراز و بندرعباس و شیراز و بندرلنگه ساخت و میخواست سدی روی رودخانه مُند بسازد تا زمینهای اطراف آبیاری شوند.
آب این رودخانه که از کوههای فارس سرچشمه میگرفت، بدون استفاده به خلیج فارس میریخت و اگر لطفعلی خان موفق به این کار میشد، قسمت وسیعی از زمینهای استان فارس به حاصلخیزترین نقاط دنیا تبدیل میشد.
برای افزایش سلامت مردم نیز فکرهای زیادی در سر داشت و میخواست طرحی اجرا کند که شبیه بیمه اجتماعی امروزی بود، اما تلاش آغا محمدخان قاجار برای رسیدن به تخت پادشاهی سبب شد تا لطفعلی خان بیشتر وقت خود را برای مقابله با او صرف کند و در نهایت جان خود را در ۲۶سالگی از دست داد.
پایان غمانگیز
مرگ او ناراحت کننده بود و در حالی که هنگام نبرد با دشمنان، زخمهای زیادی از ناحیه بازو و پیشانی برداشته بود، او را با دست و پاهای بسته به کرمان، نزد آغا محمدخان قاجار بردند.
به قدری خدا دوست بود که وقتی آغا محمدخان خواست به او سجده کند، پاسخ داد: «من فقط به خدا سجده میکنم.»
سپس او را از دو چشم کور کرده و به تهران فرستادند. در نهایت حکم قتل لطفعلیخان زند صادر شد و گفته میشود در زندان با فرو کردن دستمال گلوله شده به حلقومش خفهاش کردند. سپس پیکرش را ۲۲۷سال پیش به امامزاده زید (ع) برده و دفن کردند بدون اینکه اثری روی قبر بگذارند.
امروزه اسم لطفعلی خان در برخی از معابر شهرها دیده میشود که نمونهاش خیابانی در شیراز است.