«همیشه در ذهنم فکر میکردم یک چیزی در زندگیام کم هست. یک چیزی که باید انجامش دهم، ولی نمیدانستم چیست. تا اینکه بعد از ازدواج و نیاز مالی که هر روز بیشتر میشد بالاخره فهمیدم و تلاش کردم و به آن رسیدم.»
به گزارش فاوا پرس به نقل از همشهری، اینها را سرایدار یک شرکت در همین خیابانهای تهران میگوید که اکنون مجسمهساز مشهوری است و مجسمههایش در همه کشورهای دنیا، آمریکا، فرانسه، ایتالیا و… خواهان دارد.
ایران هم که شده نردبان ترقیاش که البته خوب قدردان آن است.
مرتب نمایشگاه برگزار میکند و به گفته خودش از ۱۰۰ ـ ۱۵۰ هنرمندی که آثارشان به نمایشگاه میآید تنها اوست که همه مجسمههایش را میفروشد و دست خالی به خانه برمیگردد.
«علیخان عبداللهی» مجسمهساز مکتب نرفته و پیش هیچ استاد درس پسنداده و الان ۲۰ سالی میشود بر حسب تصادف (چیزی که خودش جرقه میخواند) وارد دنیای هنر شدهاست.
روزی که با اوستا حسن آشنا شدم
از مهاجران افغانستانی و ساکن ایران است. مدرسه نرفته، اما شمرده شمرده و چنان شیرین و ظریف حرف میزند که مخاطبش را وادار میکند به حرفهایش گوش جان بسپارد مبادا کلمه و واژهای از دستش برود.
علیخان سالها پیش به ایران آمده و شروع کرده به کارگری در ساختمانی زیر پل کریمخان که الان همانجا سرایدار است. او میگوید: «بعد از ازدواج با دختر مورد علاقهام و بچهدار شدن همیشه دنبال این بودم کاری دست و پا کنم تا از پس مخارج زندگی برآیم. همیشه هم دلم روشن بود که یک اتفاقی میافتد، ولی نمیافتاد.»
در همین فکر و خیالها بوده که با اوستاحسن آشنا میشود؛ پیرمردی خوشصحبت از خطه شمال ایران و ساکن خیابان فلسطین که از سر بیکاری نقاشی میکشیده و کنار همان ساختمان محل کار علیخان بساط میکرده تا آنها را بفروشد.
اوستاحسن همیشه به علیخان میگفت: «اگر دست به کاری میزنی نه نیاور.» و همین میشود آویزه گوش علیخان و مسیر جدیدی را پیش روی او قرار میدهد. او با یادآوری آن روز میافزاید: «یک روز گفتم اوستاحسن! بیا مجسمه درست کنیم. از من پرسید” مگر تو مجسمهسازی”؟ گفتم “مگر خودت نگفتی کار نشد ندارد”. گفت: پس یا علی.»
علیخان فردای آن روز میرود مقداری چوب و میخ تهیه و شروع میکند با همکار جدیدش آنها را روی هم سوار کردن. اسکلتبندی اولیه ساخت مجسمه زده میشود. نوبت به شکل دادن به آن میرسد. از خمیر نان و خاک رس و چسب چوب استفاده میکنند و نخستین مجسمههای این هنرمند خودآموز، که برای او شهرت و برای اوستاحسن اوقات فراغت مفرحی را به دنبال داشته، از همینجا شروع شدهاست.
یک اتفاق خوب و استعداد بینظیر
مجسمهها که ساخته میشود بیشتر شبیه اشیای باستانی بوده که بعد از صدها یا هزاران سال از زیر خاک بیرون آورده میشوند. نتیجه کار، علیخان را سرخورده میکند، ولی اوستاحسن خیلی بدش نمیآید. با اکراه آنها را بساط میکنند برای فروش. چند روزی نمیگذرد که نخستین مشتری پیدا میشود. از طرز ساخت و تعداد آنها میپرسد.
آن دو نیز از کارشان میگویند که دلی بوده و قیمت هم نمیدهند تا بهزعم خودشان مشتری نپرد. صحبت از ۲۰ سال پیش است. مشتری بعد از چانهزنی همه مجسمهها را یکجا میخرد و سفارش کار میدهد برای چند مجسمه دیگر. یک سال این ماجرا ادامه پیدا میکند و هر بار علیخان و اوستاحسن مرتب مجسمه میساختند و شخص ناشناس نیز آنها را میخرید. بعد از یک سال مشتری خوشذوق برمیگردد با عکسی از مجسمههایی که علیخان میگوید: «وقتی عکسها را دیدیم باورمان نمیشد مجسمههای ما آنقدر زیبا و شکیل باشد.»
بعد از مدتی مشتری مجسمهها، او را به نمایشگاه آثار هنرمندان خودآموز دعوت میکند و تازه آنجاست که میفهمد او کسی نبوده جز کامبیز درمبخش کاریکاتوریست، طراح و گرافیست مطرح ایرانی و برنده چندین جایزه بزرگ معتبر جهانی.
برخی آثار نمایشگاه تا یک میلیون به فروش میرود و از آن به بعد علیخان میشود هنرمند خودآموزی که همه هنرمندان به احترامش کلاه از سر برمیداشتند.
چسب چوب، چسب کاشی، شانه تخممرغ، خمیر نان باگت خلاصه هر چیزی که فکرش را بکنید هم میشود ابزار کارش تا بتواند پاسخگوی سفارشات مشتریان بسیاری باشد که از هر طرف به سوی او سرازیر میشدند.
علیخان میگوید: «وقتی هنرمند صاحب سبکی مثل کامبیز درمبخش از ما حمایت کرد و روی کار ما مهر تأیید زد، ورق برگشت و زندگی روی خوشش را به ما نشان داد.»
وقتی علیخان مشهور میشود
پیرمرد بعد از چند سال از دنیا میرود و علیخان میماند و کارهای بسیاری که باید به تنهایی انجام بدهد. در برج میلاد، فرهنگسراها، سرو، خانواده، اندیشه و… گالریهای بزرگ و این آخری هم سازمان فرهنگی اکو نمایشگاه برگزار میکند و تجلیل میشود.
او میگوید: «هر جا میرفتم کارهایم را بینظیر خطاب میکردند. برای خودم هم سؤال بود که یعنی چه که کارم تک است و در دنیا مثل آن وجود ندارد. تا اینکه یکی از مجسمههایم که فروش رفته بود و مشتری دیگری عین همان را میخواست. من هم گفتم خیلی راحت میتوانم آن را درست کنم. باور کنید شاید ۱۰ برابر هم وقت گذاشتم، ولی آن نشد که نشد.»
علیخان الان کارش آنقدر رونق گرفته که دیگر آثارش را در گالریها عرضه نمیکند و میگوید: «دنیای اینترنت دنیای عجیبی است. الان با همین گوشی که در دست من است بسیاری از کارها را انجام میدهم.
صفحهای ایجاد کردهام و از آن طریق همه دنیا مرا میشناسند. سفارش کار میدهند من هم مجسمهها را میسازم بارگیری میکنم و به هر جایی که خواهند میفرستم.»
قدردان ایران و ایرانی
مشتریان پروپاقرص زیاد دارد و از همه جا و خیلیها او را میشناسند. یک فروشگاه زنجیرهای هم از سالها قبل مجسمههایش را به قیمت خوب میخرد و هر سال هم این قرارداد را تمدید میکند.
هنرمندانی مثل «نوید محمدزاده»، «فرشته حسینی» و بسیاری دیگر هم دوستداران آثارش هستند. او میگوید: «یک بار یک آقا و خانمی آمدند و کارهایم را دیدند و خیلی تعریف و تمجید میکردند و چندتایی را هم به قیمت خوب از من خریدند. نمیشناختمشان بعدها فهمیدم از بازیگران خوب کشورمان هستند.»
کارگاه علیخان در زیرزمین همان ساختمانی است که از سالها قبل آنجا کار میکند. ۳ فرزند دارد و همراه همسرش که کمک حالش هستند روزگار میگذراند. علیخان راز موفقیتش را اینطور توضیح میدهد: «تخیل میتواند همه کاری انجام دهد. فقط باید به آن بها داد و کمی هم چاشنی اجبار که کنارش قرار بگیرد به پرواز در میآید و انسان را به همه میرساند. هر کسی اراده کند بالاخره موفق میشود.»
او خودش را شهروند و قدردان مردم ایران میداند و میافزاید: «اگر ایران و ایرانیان نبودند شاید نمیتوانستم در آرامش کار مجسمهسازی را انجام دهم.ای کاش شرایط کشورم خوب میشد و به همانجا که زادگاهم است برمیگشتم، ولی وقتی آنجا مجسمه را نماد بتپرستی میدانند چطور میتوانم به رفتن فکر کنم؟!»