فاواپرس: کاربری به نان نیلوفر متنی را در مورد مادر خود در حساب توییترش منتشر کرده که بحثبرانگیز شده است. نیلوفر نوشته است:
اولینباری که باورم نسبت به مامانم خراب شد خیلی کوچیک بودم؛ هنوز سهسالهم نشده بود. به خاطر فضولی توی دهنم فلفل ریخت. یادمه توی مسیر رسیدن به محل مجازات خیلی نترسیده بودم چون نمیدونستم فلفل چیه و میدونستم مامان دوستم داره اما توی مسیر برگشت، بعد از تنبیه، تازه ترس افتاده بود به جونم چون میدونستم فلفل چیه و نمیدونستم مامان دوستم داره یا نه
کاربر ایثارگر نیز در این باره نوشت:
کاری که مادرم با من کرد اینکه کتکم میزد ولی بعدش عین چی عذاب وجدان میگرفت بهم محبت میکرد، همین کارش منو تبدیل به یه شخصیت ایثارگر کرد که هرکسی آزارم بده بازم بیشتر از خودم دلم براش میسوزه
یوسف و خاطره تلخش: مادرم برای اینکه سمت سماور نرم یک بار دستم را چسبوند به سماور داغ. با جیغ من مادبزرگم به د ادم رسید. بعداز گذشت ۴۰ سال هنوز هم وقتی سماور می بینم می ترسم نزدیک اش بشم. مادرهای قدیم برای تربیت بچه ها دست به کارهای انتخاری میزدن.
خاطره عجیب نیلوفر: داداشم خیلی اذیتم میکرد بعد من سه سالم بود اون هشت سال ازم بزرگتر بود چون بهش گفتم بیشعور برو گمشو مامانم کلی نیشگونم گرفت و انداختم تو حمام درو قفل کردن داداشم پشت در بهم میخندید و من سه سالم بود از اونموقع اینا همش دوتایی منو اذیت میکردن اونروزو یادم نمیره
ترومای غریب فاطمه: من مامانم با قاشق داغ تهدیدم میکرد، یادم نمیاد گذاشته بود تا حالا یا نه ولی یه بار خونه خالم بودیم گاز روشن بود روش اسفند دونی بود من رفتم قاشق گذاشتم روش، رفتم گذاشتم رو دست مامانم، نمیدونم چرا این کارو کردم خیلی هم بچه بودم. بعدش از رو عذاب وجدان گذاشتم رو دست خودم
آریانا و ماجرای گم شدن گیره سر: میدونی اصلا یادم نمیره ولی گیره سر مامانم گم شده بود میگفت تو برداشتی هر چی قسم میخوردم فایده نداشت با سیخ انقد منو زد الانم که نوشتم اشک تو چشام جمع شد خیلی درد داشت تهشم فهمید خودش گذاشته بالای یخچال
تحلیل متفاوت خانم بیگلو: به خاطر اینجور چیزاس که میگن خانواده مقدس نیست. خواهر و برادر و مادر و پدر مقدس نیستن. صرفا رابطه ی خونی باعث نمیشه که آدما برای ما بهترین باشن. خیلی وقت ها کسایی که با ما ارتباط خونی ندارن برامون بهترن تا افرادی که ارتباط خونی دارن
نیلوفر: من برا اینکه گردویی که برا خورشت بود بر ندارم مادرم با چاقو کشید رو دستم. زخم شد.جاشم هنوز هست. وقتی از زخم روی دستم خون میاومد خواهرام منو سریع گرفتن. تو چهره مامانم اصلا پشیمونی و ناراحتی نبود.واقعا چرا؟ الان سر نوه اش که پسر من باشه یه داد کوچولو بزنم میپره وسط که نکن
مصطفی: من ۶ ساله بودم مامانم بخاطر فحاشی تو دهنم فلفل ریخت؛ منم برای اینکه نشون بدم پشیمون نیستم گفتم “اوم چه خوشمزه” و باورم بهش هم خراب نشد. ولی اینکه دهن کودک زیر سه سال فلفل بریزن واقعا فاجعهست؛ بچه تازه داره خودآگاه میشه و درکی از خوب و بد نداره
خاطره عجیب ساین شاین: من تا ۱۶-۱۷ سالگی زندگی پر از آرامش و مادر و پدری بسیار مهربون داشتم با روش تربیتی تشویقی جایزه تا اینکه پای یک نیمچه دوستپسر زودهنگام و دور از شان در زندگیم پیدا شد و مامانم دووید دنبالم و با قندون پرت کرد سمتم که البته جاخالی دادم ولی جاش روی دیوار اتاقم آیینه ی عبرت بود
حدیث: من شاید کتک نخورده باشم ولی از نظر روحی خیلی اذیت شدم بخاطر ازدواج و خواستگارهایی که رد میکردم هر روز دعوا داشتیم شاید از نظر خیلیا مسخره باشه ولی باعث شد من از زندگی و ازدواج و هر جنس مخالفی بدم بیاد و به نهایت افسردگی برسم
خانم ونوم: من از پدر مادرم هیچوقت کتک نخوردم ولی رفتارای مادرم همیشه طوری بود باهام که احساس اضافی بودن و منفور بودن داشتم. اعتماد به نفسمو یک تنه به زیر صفر میرسوند و در عوض به برادرام محبت میکرد. فحش رکیکی نبود که به دختر ۱۵ ساله نداده باشه این زن 🙂 انگار به عشق پدرم نسبت بهم حسادت میکرد
محمد: به عنوان یه بچه مودب و سربه زیر و خلاصه باب دل خونواده شاید چیزای زیادی از بچگیم یادم نیاد فقط و فقط یک بار دایی م بهم گفت کثافت وقتی میگن چی از بچگیت یادت میاد اول اون کلمه به ذهنم میرسه واسه همین الآن درهرشرایطی که دخترم کار اشتباهی می کنه هیچوقت حتی حرف بدی هم بهش نمی زنم
کیانو: ۵سالم بود. مامانم میخواست بره بقالی خرید کنه،خط و نشون کشید که نیا دنبالم. منم گوش نکردم و با فاصله چند متری پشت سرش میرفتم. در یک حرکت انتحاری،توی صدم ثانیه منو گرفت(دم یه خونه ای که ۱-۲متر تو رفتهگی داشت)چنان گازی از ساعدم گرفت که …بعد از ۳۲سال،هنوز جای دندوناش رو دستمه
و این هم توئیت کوئین: حقیقتا فکر میکنم اینکه اینکارو کرده بهتر از تهدیدشه، فلفل تو دهن و قاشق داغ رو دست و صدای کمربندو دراوردن، چیزایی که روزی ده بار باهاش تهدیدم میکردن و یه ترسی که همیشه بود چون نمیدونستی کی این اتفاق میفته و چقد قراره درد داشته باشه، حتی الانم تپش قلب گرفتم